خاک ره باش و تماشای تن آسانی کن
خاطر مور به دست آر و سلیمانی کن
ای که در آتشی از درد سر آزادی
چندی از چوب قفس صندل پیشانی کن
ای صبا بلبل ما ذوق تماشا دارد
غنچه را یک ته پیراهن عریانی کن
گفتمت صائب ازان زلف ببر، نشنیدی
این زمان دست در آغوش پریشانی کن